درباره وبلاگ


دیگه خستم خستم از سکوتی که صدای نفس ها آن را می شکند
آرشيو وبلاگ

آمار سایت




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 28
بازدید هفته : 161
بازدید ماه : 161
بازدید کل : 105675
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمیگردم
یک شنبه 28 تير 1390برچسب:مرا از یاد نبر, :: 1:59 ::  نويسنده : Fatemeh


حالا که لحظه به لحظه در این روزهای سرد زندگی به یاد تو ام ، حالا که تمام زندگی ام تو هستی و یاد و خاطرات با تو بودن ، حالا که قطره های اشکم را فدای عشقت کردم ، دین و ایمانم را به خاطر تو زیر پا گذاشتم مرا از یاد نبر.
حالا که در مقابل سختی ها ایستادم ، در برابر باد فاصله ها شکستم ، در آتش عشقت سوختم و فریادی نزدم مرا از یاد نبر .
کاش آن لحظه که میدیدی من پریشانم ، میفهمیدی که دلم را شکسته ای ، اما من در آن لحظه تنها سکوت کرده بودم .
آنقدر تو را دوست دارم که دلم نمیخواهد تو نیز مانند من پریشان شوی.
دلم را شکستی ؟ فدای قلبت عزیزم ! اشکم را در آوردی ؟ فدای آن عشق پاکت ای بهترینم.
حالا که دیگر هیچ چیز جز تو از خدا نمیخواهم ، حالا که دیگر قید همه کس را به خاطر تو زده ام مرا از یاد نبر .
فراموشم نکن که اگر از یاد تو فراموش شوم ، از خاطر زندگی نیز فراموش خواهم شد ، بگذار ساده تر بگویم تا بفهمی ، و بدانی که بدون تو هرگز .
حالا که بی تو بودن را حتی در خواب نیز نمیتوانم تصور کنم ، حالا که اسیر قلبت ، وجودت ، و عشقت شده ام مرا اسیر تنهایی نکن ، مرا راهی سرزمین بی کسی ها نکن .
حالا که کار من از کار گذشته و راهی جز عاشق ماندن ندارم بگذار همان یک ذره غرور که در دلم مانده را بشکنم و بگویم که به خدا خیلی دوستت دارم ، مرا تنها نگذار عزیزم ، بدون تو نمی توانم که بمانم ، نفس بکشم ، زندگی کنم … نمیتوانم.
حالا که همه زندگی ام شده ای ، حالا که تمام هستی ام شده ای ، حالا که بودنت برایم حیات است و نبودنت برایم مرگ لحظه هاست  مرا تنها نگذار عزیزم.
مرا از یاد نبر ، مرا در به در کوچه پس کوچه های غم و تنهایی نکن.



یک شنبه 27 تير 1390برچسب:برای همیشه دوستت دارم, :: 1:58 ::  نويسنده : Fatemeh


برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو نفس میکشم ، بدون تو میمیرم.
برای تو مینویسم ، از عشقت و آن قلب مهربانت.
مینویسم که دوستت دارم برای همیشه و تا ابد.
تویی زیباترین زیبایی ها ، تویی مظهر خوبی ها ، این تویی همان لایق بهترینها.
تویی تنها بهانه نفس کشیدنم ، این تویی تنها ترانه زندگی ام.
 تویی یک عشق جاودانه ، خیلی دوستت دارم صادقانه.
بیا با هم زندگی را با عشق و محبت بسازیم و به عشق هم زنده بمانیم.
ای قشنگترین لحظه ، ای زیباترین کلام  خیلی دوستت دارم.
تویی پاکترین عشق روی زمین ، می پرستم تو را بعد از خدای آسمانها و زمین.
تا آخر دنیا به انتظارت مینشینم ، آخر این دنیا همان لحظه ایست که از عشق تو میمیرم.
به عشق تو زندگی میکنم ، برای تو نفس میکشم ،بدون تو میمیرم.
بیا در کنارم عزیزم ، عطر وجودت به من آرامش میدهد ، حضورت در کنارم  مرا به اوج عشق می رساند.
بیا در کنارم ، دستانت را به من بده ، بگذار با گرمی دستانت احساس خوشبختی کنم.
احساس کنم که برای منی .
تویی لایق بهترینها ، تویی که لایق قلب منی و حافظ احساس من.
با حضورت در قلبم زندگی ام رنگ تازه ای به خود گرفت و فصل بهار زندگی ام با حضورت فرا رسید.
با حضورت کویر تشنه دلم بارانی شد ، بارانی از جنس عشق و محبت تو.
مثل همیشه با تو هستم ، بیشتر از همیشه عاشق تو هستم.
مثل همیشه برای منی ، بیشتر از همیشه قدرت را میدانم.
ای عشق همیشگی ام ، بدجور در قلب من غوغا کرده ای .
مثل همیشه ، بیشتر از گذشته ، برای همیشه ، میگویم که دوستت دارم همیشه.



یک شنبه 26 تير 1390برچسب:مانده ام برای تو, :: 16:55 ::  نويسنده : Fatemeh


در راه زندگی ، حالا که عاشقم، تنهای تنها مانده ام برای تو.
می مانم با تو ، تا بگویم بی تو نمیتوانم بمانم با زندگی .
زندگی فدای تو  ، بی تو نمی مانم بدون تو .
می مانم برای عشق ، برای عشقی که سرچشمه آن تنها تویی عزیزم .
در راه عاشقی ، تنهای تنها ، مانده ام با غمها .
غم دور از تو بودن ، غم دلتنگی ات و غم فرداهای بی تو بودن .
مانده ام برای تو ، برای تو که برایم عزیزی ، برای تو که یک دنیا دوستت دارم و بدون تو محال است بسازم با تنهایی .
این قلبم ، و این هم احساسات من ، حالا تو هستی و یک عاشق همیشگی .
مانده ام در این لحظه ها تنها برای تو ، تو اولین و آخرین امیدم در زندگی هستی ، پس به امید تو ، آخرین نفسهایم را نیز میکشم .
ای زمین تو برای خود بچرخ ، ای خورشید تو برای خودت بتاب ، ای عشق تو برای خودت بسوز ، راه من جداست از این دنیا ، من مانده ام برای یک قلب تنها .
قلبی که با وجود قلب تنهایم دیگر تنها نیست ، عشق را باور کرده ام ، دیگر اختیارم دست خودم نیست.
مانده ام برای تو ، برای تو که برایم بهترینی ، و جز تو دیگر هیچ چیز برایم باارزش نیست.
با ارزش تر از تو وجود پر مهرت است ، با ارزش تر از وجودت قلب مهربانت است .
مانده ام برای قلبت ، تا ابد و برای همیشه ، تا آن لحظه که دیگر هیچکس جز تو را نمیشناسم ، نمیبینم و باور ندارم که روزی تنها بوده ام .
مانده ام برای تو ، برای تو که برایم معنای واقعی عشقی عزیزم .



یک شنبه 26 تير 1390برچسب:سپیده عشق, :: 16:53 ::  نويسنده : Fatemeh


ببین من عاشق را …ببین که چگونه عاشقانه در پی تو هستم.
ببین که چگونه شب و روز به یاد تو هستم و تنها آرزویم رسیدن به تو است.
ببین که تنهاتر از من هیچ تنهایی نیست ، مرا باور کن ، تنها تویی در قلب تنهایم.
این قلب تنها ، لحظه به لحظه به یاد تو هست.
ببین مرا که از همه عاشقترم ، عاشق تو و آن قلب مهربانت .
از همه دیوانه تر منم ، این منم که دلم میخواهد و آرزو دارم تو برای من باشی .
دلم میخواهد تا ابد برای من باشی و تنها عشق جاودانه ام باشی .
در میان اینهمه عاشقان لحظه ای نیز به من نگاه کن .
یک لحظه به من نگاه کن تا ببینی از همگان مجنون ترم.
مجنون تو ، مجنون آن چشمهای زیبایت ، دیوانه آن قلب پاکت!
بیا با هم عاشقترین باشیم ، در میان همگان صادق ترین باشیم.
ببین من دلشکسته را که شب و روزم یاد تو و ذکر نام تو است.
مرا باور کن ، این عشق مرا گرچه حقیر است ولی باور کن.
باور کن که همین عشق حقیر ، پاکترین و واقعی ترین عشق روی زمین است.
با اینکه میدانم نگاهت به سوی کسی دیگر است ، بیا و لحظه ای نیز نگاه به من کن.
نگاه کن تا بفهمی عاشق واقعی کیست !
او که تو را از همه بیشتر دوست دارد و تنها آرزویش رسیدن به تو است منم.
او که رسیدن به تو را برابر با خوشبختی میبیند منم .
او که میخواهد بعد از رسیدن به تو دنیا را به نامت کن منم .
این منم که عاشقم ، لحظه ای به من عاشق نظری بینداز .
به خدا خیلی دوستت دارم و یک لحظه نیز طاقت ندارم قلبت برای کسی دیگر باشد.
آرزو دارم آن قلب مهربان و پاکت برای منی باشد که تو تنها آرزویش هستی .
فقط یک بار بگو که برای منی ،تا یک عمر احساس خوشبختی کنم .
فقط یک لحظه برای من باش ، تا یک عمر امیدوارانه و عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.
باور داشته باش که خیلی دوستت دارم ، تنها کافیست لحظه ای مرا باور کنی.
بیا با من باش تا غروب زندگی ام به پایان برسد و سپیده عشق در قلبم طلوع کند.
بیا با من باش تا سپیده آخر … لحظه ای که میفهمی از عشقت  مرده ام.



یک شنبه 26 تير 1390برچسب:قصه عشق, :: 16:51 ::  نويسنده : Fatemeh


با تو ، به عشق تو ، یک قصه دیگر ، قصه من و تو.
با تو ، در کنار تو ، قصه از نو ، نفسی دیگر.
یک نفس تازه از یک دیدار عاشقانه ، از نگاه مهربان تو به چشمهایم.
با تو بودن خاطره ایست همیشه ماندگار ، اما بی تو بودن قصه ایست از یک روز تلخ که از ذهن فراموش شده ، اما از دل بیرون نمیرود و اعماق دل را میسوزاند!
با تو ، همیشه با تو ، تا آخرش با تو ، حتی لحظه مرگم نیز با تو چقدر شیرین است!
شیرین است به شیرینی طعم بوسه های تو.
با تو ، در آغوش تو ، قلبم برای تو تا ابد ، تا آن لحظه که دیگر طلوعی را نخواهم دید، تو را میبینم که زندگی منی ، یک غروب شیرین ، از یک زندگی عاشقانه ، زندگی که  عشقمان در آن پا برجاست  ، لحظه های گرمیست ، به گرمی آغوش مهربان تو !
بگذار قصه من و تو نیمه تمام بماند ، تا آنجا که داستان میگوید ما در کنار همیم و چند صفحه سفید از این کتاب ، یعنی چند صباح دیگر تا …از عشق هم مردن.
قصه من و تو حقیقتیست بی پایان !
یکی بود ، یکی نبود …. تو بودی و من نبودم .
زیر گنبد کبود …..  تو بودی و من نیز آمدم .
حالا دیگر تو هستی و یک مجنون.
قصه من و تو اگر قصه است ، به این خاطر است که مثل من و تو کسی نیست عاشق باشد و دیوانه .
یک عشق پاک ، دو قلب ساده و یکرنگ سرگذشت دو عاشق از امروز تا لحظه مرگ قصه ایست از من و تو.
بهتر است که در پایان این کتاب نوشته شود ::: این داستان تا ابد ادامه دارد.
تا ابد ، با تو ، در کنار تو ، به عشق تو ادامه دارد  قصه من و تو.



یک شنبه 26 تير 1390برچسب:فقط یک بار, :: 16:26 ::  نويسنده : Fatemeh


فقط یک بار بگو که مرا دوست داری.
بگو که دلم عاشقتر از پیش شود ، بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم.
فقط یک بار از ته دل بگو که با من می مانی ، بگو که این دل آرام شود.
حالا که مرا اسیر خودت کردی مرا از زندان قلبت رها نکن .
من این زندان را دوست دارم ، این اسارت را دوست دارم ، من تو را خیلی دوست دارم.
فقط یک بار ، با تمام احساسات درونی ات بگو که به انتظار آمدنم می مانی .
من می آیم …
روزی می آیم و تو را با خود به سرزمین عشاق میبرم .
روزی می آیم و با هم به سرزمین عشق و محبت خواهیم رفت .
فقط یک بار بگو که عاشق قلب بی طاقت من هستی .
بگو که امیدوارانه و عاشقانه این لحظه های نفسگیر زندگی ام را بگذارنم.
 فقط یک بار بگو که مرا دوست داری ،
بگو که این دل درونش نقشه خوشبختی را برایت ترسیم کند!
من می آیم ….
روزی می آیم و دستانت را میگیرم و با هم به سوی سرزمین خوشبختی سفر خواهیم کرد .
تنها یک بار ، از ته دل ، صادقانه بگو که دوستم داری .
به هوای تو نفس میکشم ، به عشق تو زنده ام و با تو عاشقترینم.
فقط یک بار به هوای این دلشکسته نفس بکش تا یک عمر به هوای تو زندگی کنم .
فقط یک بار ، برای اولین و آخرین بار برای من باش تا من نیز برای آخرین بار به عشق تو زندگی کنم.
فقط یک بار عاشق من باش ، تا من نیز تا ابد مجنون تو باشم .
تنها یک بار بگو که مرا دوست میداری ، تا من نیز روزی صدها بار عشقم را به تو ثابت کنم .
من می آیم ، منتظر آمدنم باش ای بهترینم .



یک شنبه 19 تير 1390برچسب:عشق را باتو شناختم, :: 17:28 ::  نويسنده : Fatemeh

پیش از آنکه تو را ببینم و با تو همسفر جاده های زندگی شوم ، پیش از آنکه تو بیایی و مرا از حال و هوای دلگرفته ام رها کنی معنای واقعی عشق را نمیدانستم و عشق برای بی معنا بود.
پیش از آنکه تو بیایی قلب من بازیچه ای بیش نبود ، روزی صدها بار میشکست و همیشه آرزوی یک لحظه تنهایی میکرد.
عزیزم تو آمدی و هوای قلبم را بهاری کردی ، تو را برای همیشه لایق قلبم میدانم.
عشق را با تو شناختم ای یار همیشه وفادارم ، همیشه ماندگارم.
تو یک عشق جاودانه ای ، عشقی که هیچگاه نمیمیرد و نمیسوزاند قلبم را .
پیش از آنکه تو بیایی آرزوی تو را داشتم ، روزی صدها بار تو را از خدا میخواستم .
تو آمدی ، با عشق آمدی ، هدیه کردی به من محبتهایت را و قلبم را عاشق قلب مهربانت کردی.
هر چه بخواهم از خوبیهای تو بگویم نمیتوانم ، تو بهترینی عزیزم.
تویی عزیز دلم ، گلم ، همدمم ….. فدای تو ، هر وقت بخواهی میشوم قربان تو.
خیلی دوستت دارم عزیز دلم ، تو یعنی عشق ، یک عشق بی پایان.
چه صفایی دارد این زندگی با تو ، چه لذتی دارد لحظه های عاشقی در کنار تو.
چقدر تو مهربانی ، فدای قلب مهربانت.
حالا که عشق را با تو شناخته ام بگذار به تو بگویم که بدجور عاشقت هستم .
حالا که معنای دوست داشتن را به من یاد دادی بگذار به تو بگویم که خیلی دوستت دارم.
حالا که زندگی تنها با تو شیرین است بگذار بگویم که بدون تو هرگز عزیزم .
عزیزم ، ای بهترینم حالا که تو را دارم دلم بیشتر از همیشه شاد است .
خیلی خوشبختم از اینکه تو را دارم ، هیچوقت تنهایت نمیگذارم ، با تو میمانم تا لحظه ای که در این دنیا مهمانم.
عشق را با تو شناختم ، عشق را تنها با تو میخواهم ، عشق را بدون تو بی معنا میدانم.



یک شنبه 19 تير 1390برچسب:عاشقی بودم, :: 17:11 ::  نويسنده : Fatemeh

عاشقی بودم دیوانه و برای خودم عالمی در سر داشتم
عالم رویایی و دیوانگی
مثل من کسی عاشق نبود ، عاشق تو و قلبت .
مثل من کسی نبود که شب و روز به یاد عشقش باشد و
لحظه هایش را با چشمان خیس بگذارند.
این من بودم که اینهمه تو را از ته دل دوست داشتم
تو را بعد از خدای خویش می پرستیدم.
عاشقی بودم عاشقترین ، برای تو بهترین.
چه عاشقانه در عشقت سوختم و چیزی نگفتم .
چه بچه گانه از غم دوری و دلتنگی ات گریه میکردم.
تو رفتی و مرا با کوله باری از عشق و دیوانگی تنها گذاشتی .
اما من عاشقت ماندم ، و اینک در آتش غم جدایی ات در حال سوختنم.
شاید از این سوختن خاکستری بر جا بماند که این خاکستر چیزی جز
تکه های سوخته قلب عاشقم نیست .
خاکستر قلب عاشقی که روزی بر باد میرود و دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند.
تنها خاطرات این عشق بر جا می ماند که آن هم نیز دیگر سودی ندارد.
عاشقی بودم که به عشقم افتخار میکردم و او را بهترین و پاکترین عشق میدانستم.
نمی دانستم که برای تو عشق نبودم ،تنها بازیچه ای بودم که روزی از بازی با من خسته می شوی و مرا دور می اندازی .
تو برای من معنای واقعی یک عشق بودی ، تو برای من عزیزترین بودی.
ای کاش اینک که از در غم جدایی ات خاکستر شده ام قدرم را بدانی
و افسوس بخوری که چرا مرا  سوزاندی .
عاشقی بودم دیوانه ترین ، از همه عاشقان صادقترین.
اینک چیزی از من به جز خاکستری از این قلب سوخته به جا نمانده است.



یک شنبه 19 تير 1390برچسب:روشنایی نزدیک است, :: 17:9 ::  نويسنده : Fatemeh

راهی که باید برویم را رفتیم ،  اشکهایی که باید از غم دلتنگی و دوری  میریختیم ، را ریختیم ، سختی هایی که باید در لحظه های عاشقی میکشیدیم ، را کشیدیم ، هنوز هم راه نفسگیری تا پایان مانده است.
هر چه بود از تاریکی گذشتیم ، عاشق ماندیم و عاشقانه به پای هم نشستیم.
روشنایی نزدیک است عزیزم ، آن کلبه دور خانه عشق است .
همین که دستت را در دستانم گذاشتی ، همین که پا به پای من تا اینجا آمدی نشان دادی که مرا دوست داری.
من نیز روشنایی را دوست دارم ، زیرا آنجا لحظه ایست که تو را در آغوشم میفشارم و با تمام وجود با آرامش میگویم که دوستت دارم .
چیزی تا پایان راه نمانده ، هنوز باید چند فصل دیگر را به عشق هم سر کنیم.
هنوز باید برگها از درختان بریزد تا به انتظارت در یک عصر پاییزی بنشینم ، هنوز باید باران ببارد تا به یادت در زیر آن قدم بزنم ، هنوز باید درختان شکوفه کنند تا به عشقت گلها را بچینم و هنوز باید با هم در کنار آن آبشار خیالی عکسمان را در آغوش هم نقاشی کنیم.
کاش این نقاشی حقیقتی بود از آن روشنایی که به انتظار رسیدن به آن ، لحظه شماری میکنیم .
تمام امیدم آنجاست که روشنایی پیداست.
آنجا که نوری است ، آغاز یک راه دوری است که برای رسیدن به آن تو را تا اینجا در قلب خود نگه داشته ام ، و عاشقانه با تو مانده ام ، گرچه سوخته ام ، اما با همه این غم ها ساخته ام.
غم دلتنگی ات ، غم دوری ات ، ای وای از غم جدایی ات.
روشنایی نزدیک است عزیزم ، رسیدن به روشنایی ، پایان دلتنگیهاست .



یک شنبه 19 تير 1390برچسب:فقط با تو, :: 17:5 ::  نويسنده : Fatemeh

زیباست این زندگی با تو ، فقط با تو .
زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، تنها در کنار تو.
زیباست لحظه غروب ، با تو ، فقط به یاد تو.
آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد.
دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایان نرسد.
زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو.
زیباست لحظه ای که در زیر باران قدم میزنم ، یا با تو و یا به یاد تو.
این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد چون با تو و عاشق تو هستم.
این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه میگذرد ، چون با تو و به یاد تو هستم.
خوشبخت است این قلب عاشق من ، چون تنها تو را دوست دارد.
تنها تو را ، فقط تو را ، با تو می ماند ، عاشقانه می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد.
میگویم دوستت دارم چون لایق این دوست داشتنی ، فقط تو لایق این عشق بی پایان منی.
می گویم با تو می مانم ، عاشقتر از همیشه ، فقط با تو ،
چون تنها تو سرپناه این قلب عاشق منی .
عشق من و تو ماندگار است ، تا ابد ، برای همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم.
زیباست کلام عشق ، شیرین است لحظه های با تو بودن ، فقط با تو ، و آن قلب مهربان تو.
عشق من و تو برای همیشه در خاطره ها و یادها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پایان.
لبخند عشق همیشه بر لبان من جاریست ، فقط با تو ، و به عشق تو.



یک شنبه 19 تير 1390برچسب:یادش بخیر, :: 17:1 ::  نويسنده : Fatemeh

به عشق تو زنده ام ، این را بدان که هر جا هستی با خاطرات تو زندگی میکنم.
به عشق تو عاشقم ، به امید تو زنده ام ، بدون تو میمیرم.
هر شب یاد تو مرا به یاد ستاره ها می اندازد ، هر شب یاد تو مرا به یاد دلتنگیها می اندازد.
میخواهم بگویم که دلتنگم ، بیشتر از گذشته ، بیشتر از فردا .
دلم با تو است ، اما چه فایده دستانم دور از تو است.
دستانم در آرزوی گرفتن دستان گرم تو است ، از آن لحظه که رفتی چشمهایم در تب و تاب دیدن چهره ماه تو است.
به عشق تو این لحظه های دور از تو بودن را میگذارنم ، اگر تو نباشی لحظه ها برایم مثل شبی میشود که مهتاب خواب است و ستاره ها گریانند .
هر شب با خاطرات گذشته لحظه های تاریکم را به امید روشنایی با چند قطره اشک میگذرانم.
شاید امروز بیایی ، شاید فردا یا …. نه دیگر طاقت گفتنش را ندارم.
کاش هنگامی که میرفتی چشمهای مرا نیز میدیدی که به التماس دیدن تو و در حسرت لحظه ای نگاه به تو چه بچه گانه گریه میکردند ، اما تو هنگام رفتنت نگاهت به سوی دیگری بود .
کاش میدانستی اگر صبورم ، اگر خسته نیستم از این انتظار ، به امید آمدن دوباره تو است.
کاش میدانستی دلم به خاطرات شیرین گذشته خوش است ، و باز در حسرت آن روزها تنها و دلشکسته است.
هر شب ستاره با آن نگاه دلسوزانه اش به چشمهایم میفهمد که چقدر دلتنگم و بیقرار لحظه دیدارم .
یادش بخیر آن لحظه های شیرین ، یادش بخیر آن لحظه ها که با هم بودیم ، در کنار هم بودیم ، میخندیدم ، شاد بودیم و با شور و شوق در کنار هم قدم میزدیم.
یادش بخیر ، چه لحظه های قشنگی بود.
آیا دوباره تکرار میشود آن لحظه های شیرین؟ رویاست ، آری تنها یک رویاست.



یک شنبه 18 تير 1390برچسب:راز عاشقانه, :: 23:33 ::  نويسنده : Fatemeh

بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود.
بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود
بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد.
بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن.
چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است.
بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن.
با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم.
من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ،
با بغض گفتم : من هم خیلی دوستت دارم.
گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد.
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن .
با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم و گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم.
او نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز!
چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم.
آن لحظه  با تمام وجودم احساس کردم برای من است .
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم.
گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم.
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با تو
می آیم هر جا که باشی .
او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم.
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود…
رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند .



جمعه 17 تير 1390برچسب:دلتنگم, :: 21:50 ::  نويسنده : Fatemeh

به امید تو دل به آسمان بسته ام ، به یاد تو به آسمان نگاه میکنم ، میبینم ستاره ها را، میشمارم تک تک آنها را…
به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم ، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم .
به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم.
واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم به انتظار دیدن تو نشسته.
دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت .
به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم و به سوی تو بیایم ، انگار که رویایی بیش نیست.
تازه فهمیده ام که چقدر تو برایم عزیز و مقدسی ای سرچشمه خوبیها و پاکیها.
به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ، چشمهای بهانه گیر ، دستهای خالی ، شانه های پر از نیاز ، نه یک لحظه ، نه یک روز حرف از یک عمر دلتنگیست.
انگار عمریست که دلتنگم ، ساده تر میگویم دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی .
ترانه عشق در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن می اندازد، گاه می اندیشم به لحظه های دیدار ، گاه میترسم از لحظه های دور از تو بودن .
حرفهای قشنگت را ، درد دلهای شیرینت را که در قلبم مانده برای خودم زمزمه میکنم،تکرار میکنم تا احساس کنم تو برایم میخوانی قصه عشق را.
دلتنگم ، به امید تو دل به آرزوها بسته ام ، به یاد تو ترانه عشق را زمزمه میکنم ، میخوانم و میدانم که دلت همیشه با من است.
میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها سرگردان قدم بزنم ، تا طلوع به من سلامی دوباره گوید و باز بنشینم در انتظار دیدن تو ،  و باز ببینم تو را و بگویم که دوستت دارم.
یک غروب دیگر و یک شب پر از دلتنگی ، کار ما عاشقان همین است ، دلتنگی و انتظار ، اما در مرام ما بی وفایی نیست عزیزم.
به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم که دوستت دارم عزیزم.



جمعه 17 تير 1390برچسب:دوباره دلم گرفته, :: 20:27 ::  نويسنده : Fatemeh

دوباره آسمان این دل ابری شده .
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .
دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم.
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.
در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .
دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است.
دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ،
مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .
دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد.
به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره .
آسمانی دلگیرتر از این دل خسته .
یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده.
خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است.
تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است.
دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است.
آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است.
هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست.
میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم .
دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم .
اما نمی توانم…
دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است،
اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم
و آرام شوم… هیچکس نیست!



جمعه 11 تير 1390برچسب:, :: 14:27 ::  نويسنده : Fatemeh

 

گریه نکن ، مرا با حرفهای پوچت آرام نکن ، دیگر دیر است برای با هم بودن .
گذشت آن لحظه های زیبا ، گذشت آن لحظه هایی که از دلتنگی ات اشک میریختم ، با یادت به آسمان پرستاره خیره می شدم ، در انتظار تو مینشستم و برایت از عشق مینوشتم ! تو دیگر در عاشقانه هایم جایی نداری .
گذشت با تو بودن ، تمام شد با هم بودن ، حالا تو هستی و رویاهایت ، من هستم و تنهایی هایم .
گریه نکن که دیگر دلم برایت نمیسوزد ، التماس نکن که قلبم پاسخی به تو نمیدهد.
تو با دستهای خودت خانه عشقی که با شور و شوق ساخته بودم ویران کردی ، دیگر شوقی برای ساختن دوباره آن ندارم .
آن عاشق با احساس که در راه عشق تو جانش را فدا میکرد قربانی عذاب عشقت شد.
من دیگر احساسی نسبت به تو ندارم ، خسته ام ، دیگر حوصله شنیدن حرفهایت را ندارم.
روزی بود تو همه زندگی ام بودی ، لحظه های شیرین من بودی ، حالا دیگر زندگی بی تو شیرین است و بی تو این قلب شکسته آرام آرام خواهد بود .
برای با هم بودن دیگر دیر است ، مرا فراموش کن ،  قلبم از تو دلگیر است .
گریه نکن که دیگر مثل گذشته از اشکهای تو اشک نمیریزم.
میخندم از چشمهای خیست ، مثل گذشته که تو از چشمهای خیسم میخندیدی.
قدرم را ندانستی و اینک باید در غم جدایی ام بسوزی ، بسوزی و نابود شوی زیرا که زندگی مرا نابود کردی .
گذشت آن لحظه های قشنگ ، گذشت آن لحظه های در کنار هم بودن ، هر چه بود گذشت ، به آسانی فراموشت میکنم ، راه من دیگر از تو جداست .
برای با هم بودن دیگر دیر است ، قلبم از تو دلگیر است .



جمعه 11 تير 1390برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : Fatemeh

 

خیلی وقت است که دلم برای کسی تنگ است .
خیلی وقت است این دل بهانه میگیرد .
دلم تنگ است و از این دلتنگی چشمهایم بارانیست .
چشمهایم بارانیست و دلم هوای او را کرده است.
یک عالمه درد دل در این دل خسته نهفته است.
دلم تنگ است برای لحظه ای دیدار ، برای لحظه ای نگاه به چشمانش .
دلم برای کسی تنگ است که او در کنارم نیست .
دلم بدجور هوایش را کرده است .
در این حال و هوا ، در این لحظه های پر از تنهایی آرزو داشتم او در کنارم بود.
حالا که در کنارم نیست احساس تنهایی میکنم و این دل در حسرت یک لحظه دیدار با اوست .
این دل بی طاقت برای کسی تنگ است.
کسی که آتش دلتنگی را در دلم نشانده است ، اما در کنارم نیست تا این آتش را خاموش کند.
 و همچنان این آتش، قلبم را می سوزاند .
خیلی وقت است دلتنگ کسی هستم.
خیلی وقت است دلم هوای کسی را کرده است.
به چه کسی بگویم درد این دل را ، من که به جز او همدلی را ندارم.
به چه کسی بگویم راز این دل را ، من که به جز او همرازی را ندارم.
 در کنار چه کسی قدم بزنم ، نگاه به چشمان چه کسی کنم ، دستان چه کسی را بگیرم مگر به جز او چه کسی را دارم.
در این دنیای بزرگ تنها اوست که مرا دلتنگ خودش کرده است.
کاش در کنارم بود ، کاش تنها لحظه ای او را میدیدم تا درد این دل پر از نیاز را به او میگفتم ، درد دلتنگی هایم را برایش میگفتم.
دلم برای کسی تنگ است ، ولی او کجاست که بداند در این گوشه از این دنیا دلی است که در حسرت دیدار با او  همچنان چشم به راه نشسته است.



جمعه 10 تير 1390برچسب:, :: 15:36 ::  نويسنده : Fatemeh

 

باز از تو مینویسم ، از غم دلتنگی ات
مینویسم که دلم هوایت را کرده است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل میکردم .
باز هم مینویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم .
احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار .
حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن ندارم ،پس باز هم مینویسم از اشک.
همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر میشود ! قطره ای که از درون آن میتوان یک عالمه محبت و عشق دید.
قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم عاشقیست ، آری همان اشک ، همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هایم دیدی.
پرسیدی که این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی نیست .
با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی.
برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم را پاره پاره کنم، آنگاه که از این احساس زیبا مینویسم چشمهایم شروع به اشک ریختن میکند ، اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است؟
چرا اشک؟ دلم گرفته است به خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش.
احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های عاشقی ندیده ام ، اگرچه زیباست اما از درون تلخ تلخ است.
باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ، بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم.



جمعه 10 تير 1390برچسب:, :: 15:35 ::  نويسنده : Fatemeh

 

دلم را به فرداهای با تو بودن بسته ام ، دلم را به آن روزهایی که با تو به مرز خوشبختی ها میرسم امیدوارم کرده ام.
این دل که به تو بسته است را نشکن ، و دلی که امیدوارم به فرداها است را ناامید نکن.
با تو بودن را میخواهم برای زندگی ، در کنار تو بودن را میخواهم برای آرامش اما زندگی بدون تو را نمیخواهم ،حتی با تمام زیبایی هایش.
زیبایی زندگی من تویی ، شیرین ترین لحظه های زندگی با تو است .
دل به رویاهای با تو بودن بسته ام ، رویاهایی که کاش حقیقت زندگی من و تو شود.
با تو بودن را میخواهم برای خوشبختی ، خوشبختی بدون تو میسر نیست ، با تو میتوانم عاشقترین باشم.
دلم را به فرداهای در کنار تو بودن بسته ام ، از کنارم نرو که این دل بی طاقت است.
دلم مثل حباب روی آبی است  که تنها بدون تو می شکند.
نشکن دلم را ، با آن مدارا کن ، او هیچ چیز از تو نمیخواهد ، تنها قلبت را میخواهد.
دلم را به قلب مهربان تو بسته ام ، تا با مهر و محبتت همیشه عاشق بماند.
با تو بودن را برای رسیدن به قله خوشبختی میخواهم ، با تو بودن را برای با تو پرواز کردن میخواهم.
پرواز من و تو در اوج آسمانها مثل دو کبوتر عاشق.
دو کبوتری که  هیچگاه بدون هم پرواز نمیکنند.
دلم را به لحظه های زیبای با تو بودن خوش کرده ام ، با من بمان و این دلخوشی را از من نگیر.



جمعه 10 تير 1390برچسب:, :: 15:32 ::  نويسنده : Fatemeh

 

تو سرپناه منی در لحظه های بی کسی ، تو قبله امید منی در لحظه های دلواپسی
به تو پناه می برم ای مادرم ، ای تو تنها بهانه برای زندگی ام .
تویی تنها فرشته که زندگی ام با تو مثل بهشته.
زندگی با تو چقدر شیرین است ، عشق با تو معنای واقعی یک عشق است .
در لحظه های غم و غصه تنها همدرد قلب شکسته ام تویی.
ای مادرم ، هستی ام ، یاورم شاخه گلی پر از محبت و عشق را تقدیم به تو میکنم در این روز زیبا ، روز تو ، بهترین روز زندگی ام.
هر چه در این روز بزرگ تقدیم به تو کنم باز هم ناچیز است .
دستان مهربانت را میبوسم ، تا پاسخ محبتهایت را بدهم .
هر روز من ، تمام لحظه های زندگی ام ، روز تو است ، هدیه من به تو در لحظه های زندگی تا زنده ام پاسخ مهر و محبتت به من است.
تا لحظه ای که زنده ام هر چه که به تو محبت کنم باز هم کم است ، محبتهای تو به اندازه یک دنیا ، حتی بیشتر از آن است.
ای مادرم به تو پناه می برم ، ای یاورم ، به تو ایمان دارم و تو را رفیق شب و روز زندگی ام میدانم.
بخوان برایم قصه مهر و محبتت را مثل بچگی ، تا با صدای مهربانت به خواب روم.
با دستان گرمت گونه مرا نوازش کن تا احساس آرامش کنم.
احساس کنم تا مادر هست هیچ غمی در زندگی نیست ، تا مادر هست هیچ لحظه تلخی در لحظه هایم نیست.
ای مادر تا تو هستی همه چیز زیباست ، معنای محبت برایم بامعناست.
با مهر تو زندگی میکنم  و با محبتهایت نفس میکشم ، پس با مهر و محبتت همیشه شادم.
تو یک عشق ماندگاری ، تو همچو ماه روشن بخش شبهای مایی.
ای مادرم در این روز قشنگ ، در روز تو ، مثل همه روزها میگویم که خیلی دوستت دارم ، دستانت را میفشارم ، میبوسم و شاخه گلی با یک دنیا محبت به تو تقدیم میکنم.



جمعه 10 تير 1390برچسب:, :: 15:30 ::  نويسنده : Fatemeh

 

خیلی سخت است بدانی هیچوقت به آن کسی که خیلی دوستش داری نخواهی رسید.
خیلی سخت است با اینکه میدانی به او نمیرسی باز هم سکوت کنی و آرام در دل شکسته شوی.
خیلی سخت است بغض گلویت را گرفته باشد اما نتوانی گریه کنی ، خیلی سخت است قلبت پر از درد باشد اما نتوانی خودت را از این درد خالی کنی.
با خود میگویم این زندگی تنها با تو زیباست ، میگویم که این قلب تنها عاشق تو هست و تنها تو را دوست دارد اما کسی آنچه را که برای خویش زمزمه میکنم باور ندارد.
شاید تنها با یاد و عشقت  اما بدون تو، در این دنیا تنها زندگی کنم.
این رسم زندگیست ، سرنوشت با من و تو یار نیست .
هیچکس هوای ما را ندارد ، زندگی با ما نمیسازد.
تنها من هستم و تو هستی ، دو قلب عاشق ولی تنها و شکسته .
قلب تو را نمی دانم ، اما قلب من میخواهد تا ابد به عشق تو تنها بماند.
خیلی سخت است با او که دوستش داری نتوانی زندگی کنی و بدانی که هیچگاه به او نخواهی رسید.
خیلی سخت است نتوانی دستانش را بگیری و او را در آغوش بفشاری.
تنها میتوانم به تو بگویم خیلی دوستت دارم و تا ابد عاشقت می مانم عزیزم.
خیلی سخت است برای رسیدن به او که خیلی دوستش داری انتظار بکشی و آخر سر سهم این انتظار شیرین یک پایان تلخ باشد.
پایانی که آغاز حسرت عشق من است .
تا کی باید در حسرت رسیدن به تو بنشینم،
تا کی باید لحظه ها را بشمارم تا قشنگترین لحظه ام با تو فرا رسد.
شاید تا فردا یا شاید تا…
تا آخر دنیا!



دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: 1:40 ::  نويسنده : Fatemeh


لحظه طلوع خورشید لحظه طلوع عشق و محبتت در قلبم است.
لحظه غروب که می رسد، لحظه ای است که دلم میخواهد در کنارت باشم.
و آنگاه که خورشید آرام آرام می رود و آسمان تاریک می شود ، به عشق تو
به انتظار مینشینم تا ستاره ها بیایند و به یادت به آسمان پر ستاره خیره شوم.
و این است زندگی من …
لحظه به لحظه به یاد تو هستم و لحظات زندگی را به عشق تو سپری میکنم .
تو همه زندگی ام هستی ، این زندگی تنها با تو شیرین است .
احساس آرامش میکنم ، زیرا لحظه های سرد زندگی ام دور از تو اما به یاد تو سپری میشود.
طلوع کن ای خورشید ، من یک عاشقم ، طلوع کن ، من همینم که بوده ام…
طلوع کن ببین من عاشق را ، که از همگان مجنون ترم .
اگر میخواهی با ما نباشی غروب کن ، زیرا غروب عشق هم برای ما زیباست .
شب و روز ، طلوع یا غروب برای من فرقی ندارد ، من همیشه عاشقم.
همیشه به یاد عشق هستم ،
و این است حال و هوای داشتن تو…
این است زندگی من ، تنها یاد تو ، ذکر نام تو و عشق تو سهم من از طلوع تا غروب خورشید است.
خیلی زیباست این لحظه های تو را داشتن…
خوشبختم زیرا در این روزهای شیرین زندگی با تو هستم و تو را دارم.
همه چیز برایم زیباست ، خورشید و ماه که به آسمان می آیند تو را میبینم ،
اگر خورشید نباشد و آسمان ابری باشد در لابه لای ابرهای سفید تو را میبینم .
اگر شب شود و مهتاب نباش ، باز تو را میبنم، چقدر تو درخشانی…
محال است که روزگار بتواند تو را از من بگیرد ،مثل کوه روبروی تو ایستاده ام ای چشمه همیشه جوشانم.
ای سرنوشت ، با ما کاری نداشته باش که بدجور دیوانه ام ،
اگر بخواهی او را از من بگیری روزگارت را سیاه میکنم !
بیا و با ما مدارا کن ،چرا نمیفهمی ؟ منم  ، همان مرد همیشه عاشق .
و این است حال و هوای داشتنت ، با همه نامهربان ، با خورشید و فلک نامهربان ،
با سرنوشت و زندگی نامهربان ،اما  با تو همیشه مهربان .



یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 20:8 ::  نويسنده : Fatemeh

بشنو درد این دل را…
دلی که خیلی تو را دوست دارد و تنها تو را دارد.
بشنو که این دل یک عالمه حرف دارد،
حرفهای عاشقانه برای تو ، گوش کن به درد دلم.
تو همانی که دلم میخواست و آرزو داشت تا تو برای او شوی .
تو همان رویایی هستی که این دل درونش نهفته بود.
یک رویای پر از عشق…
تویی همان یار باوفا ، یکرنگ و بی ریا .
بشنو نوای عاشقانه دلم را ، گوش کن به آهنگ این دل…
آهنگی به سبک صدای دلنشینت و حرفهای عاشقانه ات.
هر چه این دل از مهربانی های تو بگوید باز هم کم است.
بشنو راز این دل را ، راز صادقانه ای که درونش عشق و محبت تو است.
درونش یک دنیا حرفهای ناگفته است ، حرفهایی که درد این دل عاشق من است.
بشنو درد این دل را که به عشق تو زنده است.
دلی که با تو همان عاشقترین عالم است.
 احساس آرامش میکنم وقتی تو به حرفهای این دل عاشقم گوش میکنی.
احساس میکنم که حرفهای من برایت شیرین است ، میدانی که اینها همه حقیقت این دل عاشق است.
بشنو که این دل میخواهد زیباترین کلام درونی اش را به تو بگوید .
اینبار با فریاد درونی اش ، با تمام وجودش میگوید که خیلی تو را دوست دارد.
گوش کن به نوای شیرین دوستت دارم
نوای عاشقانه ای که از اعماق دلم می آید.
دلم را در آغوشت بگیر و با تمام وجود گرمای آن را حس کن.
گرمایی که از کلام مقدس عشق سرچشمه میگیرد .
این دل ، همین دلی که اینک در آغوش مهربان تو است میخواهد تا ابد برای تو یکرنگ و عاشق بماند پس آن را برای همیشه نزد خود نگه دار ، ای تو که لایق این قلب عاشق من هستی.
مواظب قلب عاشقم باش که نشکند، نه به این خاطر که قلب من است ، تنها به این خاطر که تو در قلبمی .بشنو  نوای این دل را ، با آهنگ دلنشین عشق و شعر زیبای دوستت دارم …



یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 19:7 ::  نويسنده : Fatemeh

در این زمانه ای که رسم عاشقی دلشکستن است ، در این دیاری که بی وفایی سهم
یک عاشق است ، در این هیاهو و التهاب مرا عاشق خودت بدان.
در مرام ما دل شکستن و بی وفایی نیست  ، ما خود یک دلشکسته ایم و بیشتر از آنچه
که تصور میکنی بی وفایی دیده ایم.
در این لحظه رویایی ، عاشقانه می گویم که دوستت دارم تا بی بهانه با من بمانی.
در این سکوت عاشقانه تنها نگاه به چشمانت میکنم تا درون چشمانم قطره های اشک
 را ببینی  و بفهمی که من یک دلشکسته ام.
بیا و دستانت را به من بده ،  خیلی خسته ام ، با محبتت این خستگی را از وجودم رها
کن.در کنارم قدم بزن ، و رویاهایم را با عشق دوباره زنده کن.
در این لحظه  عاشقانه ، صادقانه می گویم که تا آخرین نفس ، همنفس تو هستم، مرا
باور کن ، به من دلخوشی نده ، از ته دل بگو آنچه در آن دل مهربانت میگذرد.
اگر میخواهی روزی قلبم را بشکنی، اگر میخواهی با ما بی وفایی کنی ، برو که دیگر
حوصله به غم نشستن نداریم.
در این زندگی قلبم بازیچه ای بیش نبوده ، و به جز بی وفایی و خیانت چیزی را ندیده!
تو بیا و از ته دل با ما یار باش ، با صداقت و یکرنگی گرفتار ما باش .
می مانم با تو برای همیشه ، می گویم از ته دل دوستت دارم تا ابد و برای همیشه ،
افتخار میکنم به تو و آن عشق پاکت و با صداقت از تو و آن عشق مقدست می نویسم.
در این زمانه ای که رسم عاشقی جدایی و نفرت است ، در این دنیایی که کسی قدر یک
 قلب عاشق را نمی داند ، تو بیا و قدرم را بدان و اینک که مرا در آن قلب مهربانت اسیر
کردی به آن محبت برسان که تشنه یک ذره محبتم.
در این کویر خشک قلبم تو تنها گلی هستی که روییده ای مثل باران می شوم و بر روی
 تو می بارم تا برای همیشه برایم بمانی.
در این لحظه عاشقانه ، صادقانه میگویم که دوستت دارم بیشتر از آنچه که تصور میکنی
 عزیزم ، حالا تو نیز این لحظه عاشقانه را با گفتن این کلمه رویایی کن



یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 17:5 ::  نويسنده : Fatemeh

با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم.
با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.
همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.
همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.
و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.
با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.
عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.
با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.
همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.
همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.
و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.
همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،
از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.
اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،
آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.
ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،
عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.
با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.
و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.
با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.
پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.



یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 15:2 ::  نويسنده : Fatemeh

برای از عشق نوشتن ، برای اینکه این قلم دوباره بر روی صفحه کاغذ غوغا کند احساس درونم تنها تو را میخواهد .
برای نوشتن کلام مقدس دوستت دارم ، برای از تو نوشتن ، از یک احساس پاک تا قلب تو ، احساسم تنها  قلب مهربان تو را میخواهد!
با احساستر از قلب تو احساس من است که از قلب مهربانت مینویسد.
از اینکه تو را دارم ، نه غمی دارم و نه لحظه تلخی دارم ، روزهای شیرین زندگی در کنار تو بیادماندنیست.
در این روزهای قشنگ احساسم تنها با تو است ، و تنها تو را باور دارد.
پس مینویسم با همین احساس ، در حالی که تو را در قلبم دارم و تا ابد دوستت دارم .
مینویسم به عشق تو ، برای تو ، برای یک غوغای دیگر ، با یک احساس پاک.
در این روز قشنگ ، یک روز دیگر از روزهای عاشقی احساس درونم تنها تو را میخواهد .
با احساس تر از احساسم حضورت در کنارم است ، عزیزم تنها تو را دارم ، تنها از تو میخوانم و مینویسم تا زنده بماند اینهمه عشق ، اینهمه خاطره و لحظه های شاد با تو بودن .
از تو مینویسم با تکرار ، تکرار دوستت دارم ، بدون تو نمیتوانم ، با تو زنده ام.
پس با تکرار مینویسم که با احساس بخوانی راز درون قلبم را .
در قلبم رازیست که محرم آن راز تویی ، خاطره ایست که یاد آن تکرار لحظه زیبایی آشناییست !
برای نوشتن نام مقدست ، برای از (تو) نوشتن احساس درونم تنها احساس درونی تو را میخواهد ! پس با آن احساس قشنگت متنهای مرا پر احساستر کن عزیزم .

 



یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 14:50 ::  نويسنده : Fatemeh



چقدر انتظار برای رسیدن به تو شیرین است.
خیلی این لحظات برایم زیباست.
به انتظار آن روز نشسته ام تا ما به هم برسیم و  یک زندگی عاشقانه را برپا کنیم.
قلبم برای آن روزی که تو را در کنار خودم میبینم می تپد
و تک تک ثانیه ها را می شمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد.
چقدر این انتظار شیرین است.
انتظار برای رسیدن آن لحظه که ما برای هم هستیم.
خوشبختی تو ، شادی من است و شادی تو ، آرزوی من است.
شاد باش که این لحظه ها خیلی زیباست ، این انتظار شیرین است ،
پایان این انتظار لحظه ایست که ما بعد از مدتها سختی به هم میرسیم
و همدیگر را در آغوش میفشاریم.
شاد باش که این راه سخت پایانی دارد و پایان راه خیلی زیباست.
معنای زندگی با تو پر از معناست ، باور کن این زندگی بدون تو بی معناست.
گریه نکن عزیزم  ، میدانم که از این انتظار خسته ای و می دانم که بعد از من ، تو یک دلشکسته ای .
می دانم از آن روز میترسی که ما به هم نرسیم و بعد از اینهمه سختی سرنوشت ما را از هم جدا کند.
ما برای هم هستیم ، زندگی یعنی من و تو.
من بدون تو ، تو بدون من یعنی بدون هم هرگز.
گریه نکن عزیزم، قطره های اشکتت قلبم را میسوزاند ، چهره پریشانت مرا ناامید میکند .
این انتظار رسیدن شیرین است ، چون برای تو و به عشق تو به انتظار نشسته ام.
به آن لحظه رویایی بیندیش که ما بازی عشق را میبریم و از سختی ها ،
غم ها و دلتنگی های لحظه های عاشقی میگذریم و به هم میرسیم.
آری این انتظار شیرین است ، زیرا پایان آن یعنی آغاز زندگی من و تو…



یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 14:39 ::  نويسنده : Fatemeh

اگر عشقی در این زمانه باشد آن عشق تویی،
اگر یک با وفا در این دنیا باشد آن با وفا تویی.
با بودن تو در قلبم ، این قلب خوشبخت است .
با بودن تو در این دنیا احساس میکنم که عاشقترینم .
اگر یک عشق جاودانه در این دنیا باشد ، آن عشق در قلب من است .
به تو افتخار میکنم ای عشق ، تویی که مظهر پاکترین عشق روی زمینی.
اگر یک عاشق در این دنیا باشد ، آن عاشق واقعی منم  زیرا پاکترین عشق در قلبم است.
تو بهترین هدیه از طرف خدا برای منی
اگر این دنیا با آدمهای بی وفایش با قلبم مدارا نکردند ،
 تو در میان آنها با محبت و عشقت به من زندگی دوباره دادی ای تو که سرچشمه محبت و عشقی
اینک که آمدی در قلبم مطمئن باش که برای همیشه خواهی ماند.
و حتی یک لحظه نیز پیشمان نخواهی شد که در قلب منی ،
آنقدر در این قلب ولی عاشقم به تو عشق می ورزم.
تا با تمام وجود معنای عشق را در قلبم حس کنی .
اگر یک دل دیوانه در این دنیا باشد ،
دل من است که دیوانه قلب مهربان تو است.
بشکن سکوت عاشقانه را با فریادت .
فریاد بزن نام مرا که با رعد صدایت هوای دلم بارانی شود
آنگاه که هوای این دل بارانی شد بیا در زیر بارانش .
حس کن گرمی قطره های باران را در قلبم ، که برای تو می بارد .
تو مقدس ترین عشق در این دنیایی که برای من و قلبمی.
اگر یک با وفا ، یک همدل و همزبان در این دنیا باشد ، تویی که تا ابد در قلبمی.

 

م.ل



یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 3:23 ::  نويسنده : Fatemeh



خیلی آرامم ،از اینکه در کنارمی خوشحالم .
اینک که دستان گرمت درون دستهای من است ، سرت بر روی شانه های من است شاید چشمهای خیسم  را نبینی اما میتوانی حس کنی که شانه هایت خیس است.
من نیز مثل تو از فردا میترسم ، من نیز مثل تو میترسم تو را از دست بدهم و تنها خاطرات در کنار هم بودن بر جا بماند ! خاطره هایی که یاد آنها مرا دیوانه میکند.
اینک که در آغوش مهربانت هستم ، خیلی آرامم ، کاش ثانیه ها در همین لحظه که تو در کنارمی بایستد حتی یک ثانیه نیز جلو نرود .
این لحظه را برای همیشه و تا ابد میخواهم ، تو را از همین لحظه و برای همیشه میخواهم.
حتی فکر اینکه یک لحظه نیز بدون تو باشم مرا پریشان میکند.
نه عزیزم بدون تو هرگز ! بدون تو نه مهتاب برایم نورانیست و نه خورشید برایم آفتابیست.
نه ستاره ای در آسمان قلبم میدرخشد و نه بارانی در کویر دلم می بارد.
سخت است بی تو بودن ، تلخ است دور از تو بودن ، محال است بی تو نفس کشیدن.
با تو نفس کشیدن ، در این ثانیه ، در این لحظه که  در کنارمی شیرین است ، چقدر این لحظه زیباست ، خاطره ایست به یادماندنی.
کاش امروز همان فردای ما بود ، کاش امروز که تو در کنارمی همان لحظه آخر زندگی ام بود. دلم میخواهد این لحظه بمیرم ، تا از عشق تو مرده باشم تا در آغوش تو از این دنیا رفته باشم .
نرو از کنارم ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگو هر چه دل تنگت میخواهد.
میدانم که دلتنگی ، میدانم که دلت همیشه با من است ، به من امید بده تا با امید تو عاشقانه زندگی کنم .
با تو بودن را از امروز تا لحظه مرگ میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه نیز باور ندارم .
خیلی آرامم ، از اینکه در کنارمی شادابم



یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 2:48 ::  نويسنده : Fatemeh


هنوز مرا باور نداری
روزی ما هر دو به هم دل بستیم
مدتها گذشت و به پای هم نشستیم
فکر میکردم این هر دوی ماییم که عاشق هستیم
فکر میکردم هر دوی ماییم که به انتظار هم نشستیم
اما تو که آرامش را از من گرفته ای ، در این لحظه ها بدجور حال مرا گرفته ای
من که جز آرامش چیزی را از تو نخواسته ام ، اما تو عادت کرده ای اشکم را در بیاوری ، عادت کرده ای به شکستن قلبم ، عادت کرده ای که عذاب دهی مرا و آزار دهی این دل عاشق مرا …
هنوز باور نداری که چقدر برایم با ارزشی
هنوز باور نداری عشق مرا ، باور نداری بی قراری های این دل عاشق مرا
گفتی عاشق منی ، من که نمیبینم هیچ عشقی از تو
گفتی خیلی دوستم داری ، من که نمیبینم هیچ مهر و محبتی از تو
میگویی همیشه به یاد منی ، من که هنوز قلبم تنهای تنها است
میگویی همیشه در کنار منی ، من که هنوز چشمهایم از انتظار گریان است
عشق من در قلبت مثل یک روح سرگردان است ، من که هنوز باور نکرده ام عشق تو را ، زندگی برایم یک باتلاق بی انتها است
هر چه بیشتر با تو میمانم ، بیشتر در باتلاق تنهایی فرو میروم
میخواهم حس کنم مهر و محبتهایت را ، میخواهم بشنوم درد دلهایت را
تا در اوج عاشقی دیگر احساس تنهایی نکنم
در اوج عاشقی با یک دل تنها ترک دنیا نکنم
روزی ما هر دو با هم عهد بستیم ، که به پای هم مینشینم و تا آخرش با هم یکرنگ هستیم ، حالا تو هزار رنگی و من یک رنگ هستم ،دیگر باید به چه زبانی بگویم عاشقت هستم…



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 14:31 ::  نويسنده : Fatemeh

 همه ی زندگی من که این چرت و پرت هایم نیست.این خنده ها،اشک هایی که می ریزم،این بغض های پنهانی،دوستی هامان همه فصل ِ کوچکی از زندگی من اند.تـو این قدر بزرگی که نمی رسم به تو،هیچ وقت...تو این قدر هستی که بودنت را نمی بینم...فقط می فهمم در پس این فصل ها،و روزهای تلخ و شیرین،هوایم را داری.هوای ِ دلتنگی هام را.مثل ِ همیشه هستی تا زمین نخورم.یا دستم را می گیری تا دوباره بایستم...دلتنگت شده ام. امروز فهمیدم،چیزی که این روزها دنبالش می گردم،...تو بودی...

تو را گم کردم که کم آورده ام...

خدایا، دارم دنبالت می گردم! لـطفا کمی صدایـم کـن!

سپاس ... برای ِ حضورت در تک تک ثانیه هایم.

سپاس... برای اینکه می بخشی و فراموش می کنی؛...



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 14:5 ::  نويسنده : Fatemeh

 

باز هم مطلبی دیگر از تنهایی و نا امیدی…
امیدوارم حداقل توان این را هم از دست ندهم و چراغ زندگانیم در این خانه آنلاین روشن بماند.
ماه دیگر که بهار آمد یاد من هم باش…
چه دشوار است رویا را نوشتن.به واقع سرما یخ را نمی شکند.ما سرمازدگان آرزویی جز شکستن یخ وجود دیگران نداریم.
این است که افسردگی سراسر وجود مرا فرا می گیرد و با دستهای سردم دیگر نمی توانم گرمایی را به خانه متروک آرزوهایم الهام بخشم.
آلودگی من بیش از آن است که با شکوه ای یا گلایه ای بتوان آنرا به سخره کشید.
دیگر نمی توان بجای پس انداز کردن حرفهای قدیمی ، گفتار جدیدی را به زبان آورد.
بیچاره زنانی که مجبورند از شوهران وفادارشان در تمام عمر همان جمله هایی را بشنوند که مردان معمولا در مدرسه یاد می گیرند…عین دوایی تلخ و بدبو ، آن هم روزی ۳ بار … صبح ، ظهر ، شب . تازه بعضی ها عصرها هم شاید.



ادامه مطلب ...


شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 13:52 ::  نويسنده : Fatemeh



خدایا…
خدایا…
آه ای خدایم…
صدایت می زنم ، بشنو صدایم.
شکنجه گاه این دنیاست جایم…
به جرم زندگی این شد سزایم…
مرا بگذار با این ماجرایم…نمی پرسم ،‌ نمی پرسم چرا این شد سزایم.
گلویم مانده از فریاد و فریاد … ندارد کس غم مرگ صدا را.
به بغض در نفس پیچیده ام سوگند…
به گلهای به خون غلتیده سوگند…
به مادر، سوگوار جاودانه که داغ نوجوانش دیده‌،‌ سوگند…
خدایا حادثه در انتظارم است…
به هر سو باد وحشی در گذار است…
به فکر قتل عام لاله ها باش ، که خواب گل به گل کابوس خواب است.
خدایا…
خدایم ای خدایم…
ای پناه لحظه هایم…
صدایت می زنم…
بشنو صدایم.
الهی در شب فقرم بسوزان ، ولی محتاج نامردان مگردان…
الهی…
الهی عطا کن دست بخشش همتم را…
خجل آزموده محتاجم نگردان.
الهی کیفرم را می پذیرم…
کیفرم را می پذیرم که از تو ذات خود را پس بگیرم…
کمک کن تا که با ناسزا نسازم…
برای عشق و وصالت بمیرم…

قسم به دل خسته ام…
قسم به قلب شکسته ام…
قسم به آه بر لب نشسته ام…در این سینه جز غمی به دل ندارم.
ببین به شب های بی ستاره ام…
چیزی نمانده بر لب که نخوانم از این غم.
آرامشی را ندیدم من بجز کلامی که زود گذشت.
پایان عشق اگر این است دیگر از من نماند نام و نشانی.
آتش به دل و دیوانه ام من…
شبها تا هنگامه سحر ، مشتری می خانه منم…
باز ادامه دارد این غم…
من که شکسته ام و غربت سنگین گریه های بی صدای شبانه ام سکوت خوابم را می شکند…
من و سایه ام هستم و سیگار پشت سیگار…
درست است…از من نترس از هیچ مطلق.



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 1:54 ::  نويسنده : Fatemeh



باز امشب هوا مثل هر شب دیگس…
قربت شبهایم…عشق و گریه هام…این همه غم صدام برای توست…
نمیشه نوشت….
نمی تونم !
نمی دونم چرا !
به هرحال…
در آرزوی پشیمانی می مانیم…



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 1:51 ::  نويسنده : Fatemeh



دلم تنگ است…
با دلی تنگ می نویسم…
با قلبی مملو از درد و گلویی پر از عقده برایت می نویسم…
می خواهم با این دل تنگم در تاریکی شب از این شهر بروم…
نمی دانم در جایی که جفا حاکمیت می کند و دل تنگ را بر لبه تیغه نگاهی بی اهمیت نگاه می دارند، چه کنم.
دیگر کسی برای من از وفا و محبت سخن نمی گوید. گویی من از لیست آدمیان خط خورده ام.
ای داد از زمانه…
دست به دعا کرده ام ، اما می دانم پاسخی در انتظار تنهایی من نیست…
براستی خدایش هم مرا از لیست خود پاک کرده است و اعتنایی به آه و ناله های بی جان من نمی کند…

شعر :‌ یا رب
بگو یا رب چه بد گفتم چه بد کردم … که نزدت خویشتن را دیو و دد کردم.
.
.
.
به حرفم گوش کن یا رب، به دردم گوش کن یا رب … اگر بیهوده می گویم مرا خاموش کن یا رب.



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 1:17 ::  نويسنده : Fatemeh



می دانم پاسخی شوم در انتظار سوال هایم است. ...
تنها سنگینی سکوتی در این راستای بی رهگذر به گوش من می رسد ...
پشت این درهای بسته نا امیدی چیزی جز تاریکی نمی توان دید ...
آری ، اینجا راسته ی خاموشان است .



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : Fatemeh


تنها ماندم…
تنها ماندم…
تنها با دل ،‌بر جا ماندم…
چون آهی بر لب ها ماندم…
راز خود به کس نگفتم … مهرت را به دل نهفتم.
با یادت شبی که خفتم … چون غنچه،سحر شکفتم.
دل من ز غمت فغان بر آرد…
دل تو ز دلم خبر ندارد…
دل تو ز دلم خبر ندارد.
پس از این نخورم فریب چشمت …
شرر نگهت اگر گذارد……
شرر نگهت اگر گذارد.

وصلت را ز خدا خواهم …
از تو لطف و صفا خواهم …
کز مهرت بنوازی جامم …
عمر من به غمت شد طی …
تا بی من ، من و غم تا کی …
دردی هست نبود درمانم .

تنها ماندم…
تنها ماندم…
تنها با دل بر جا ماندم…
چون آهی بر لب ها ماندم…

«شعر از عبدالله الفت»



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 1:12 ::  نويسنده : Fatemeh



می خواهم به سفری بروم....
سفری که از عشق جدایم سازد…
دلم می خواهد دیگر درد عشق را به جان نکشم…
اما عشق در قلبم خانه کرده است … در قلبم آتش عشق با شعله های سوزان هنوز زبانه می کشد.
دلی سوخته تر از همه عالم دارم…حتی سوخته تر از رندان جهان.
در صحنه بازیگری عشق به قمار زندگی من تبدیل شده است.
عمری است که در این بازی می بازم…اما چه کنم که خمار این کهنه قمار شده ام…
بزنید زخم زبانها را به جای نسیم لطیف…بگذارید ببارد سنگ مصیبت روی سرم.
می دانم اگر اظهار ندامت کنم ، مجازاتم مرگ است…
آری باید که این بازی را همانند عمری که باختم، ببازم…با این درد باید بسوزم و بسازم…
من در به در عشق شده ام و حیران به دنبال آن رسوای زندگی شده ام…همیشه در پی آن همچون سایه ای که تشنه سیراب عشق است به سویش شتابانم.



باید ببازم…
باید با این درد بسازم.



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : Fatemeh



همه ی هستی من آیه تاریکی است که تو را در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد بود.
من در این آیه تو را آه کشیدم…
من در این آیه تو را به آب و آتش پیوند دادم…
زندگی من شاید یک خیابان دراز و ناتمام است که هیچ گاه مقصدی ندارد…
زندگی من شاید ریسمانی است که خودم را از شاخه های یک درخت با آن آویزان کرده ام…
زندگی من شاید آن لحظه مسدودی است که نگاه من در نیمه چشمان تو خود را ویران می سازد.
در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است ، دل من که به اندازه یک عشق است ، به بهانه های کوچک و ساده خوشبختی خود می نگرد…
سهم من این است…سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد…سهم من پایین رفتن از یک پله متروک است…سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست.
نمی دانم چرا باید توقف کنم…
در شب کوچک من دلهره ی ویرانی است…
گوش کن…….. وزش ظلمت را می شنوی ؟
من به ناامیدی خود معتادم.
در شب من هیچ چیز نمی گذرد…
ماه سرخ است و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ،‌ ابرها همچون انبوه عزاداران لحظه باریدن را گویی منتظرند.
پشت این پنجره من شب دارد می لرزد…پشت این پنجره هیچ کس نگران من نیست.
دلم گرفته است…
چراغ های تاریکی ام حلول ماه را از من گرفته اند.
می ترسم…
می ترسم از روزگاری که همچون گرگی پیش رویم کمین انداخته است.
تمام وجود من از بغضی پنهانی سرشارند…
و بازهم نمی دانم کی این بغض قرار است شکسته شود .



جمعه 3 تير 1390برچسب:, :: 23:49 ::  نويسنده : Fatemeh



دلم می خواد به عقب برگردم…
دلم می خواد دوباره لذت عشق را بچشم…
دلم می خواد عقده دل را پیش یار خالی کنم…
دلم می خواد دردمو با او بازگو کنم…
دلم می خواد که تز عشقت جدا نباشم…
دلم می خواد دل دیوونم دیگه بیشتر از این نسوزه…
دلم می خواد مثل پروانه ها دورت بگردم…
دلم می خواد به نهایت رسیدن به تو برسم…
دلم می خواد تو کلام آخر من باشی…
دلم می خواد تمام زندگی من باشی…
دلم می خواد تنها امید و پناه من باشی…
دلم می خواد غم های روزگارم را تو از من بشویی…
دلم می خواد طلوع تازه خورشید زندگی ام باشـــــی…
دلم می خواد برگردم به اون روزهای روشن…
دلم می خواد دوان دوان به سوی آغوش تو بیایم…
دلم می خواد تو رونق بستان من شوی…
دلم می خواد از چشم من بیرون نشوی…
و باز هم دلم می خواد…
دلم خیلی چیزهای دیگه می خواد…



جمعه 3 تير 1390برچسب:, :: 23:35 ::  نويسنده : Fatemeh

به یاد می آورم شب هایی را که بی تو سر به آغوش غربت آسمان می گذاشتم و تا سحرگاه بغض تو را در سینه می نالیدم…
ای کاش شب های بی ستاره تمام می شد…
دلم گرفته است از این هوای پاییزی که در عشق ما نشسته است…
دفتر خاطراتم را با حسرت ورق می زنم و برگ های آن را به اشک های باران وار خویش می شویم تا شاید باز این برگ از تاریخ عشق ورق بخورد.
من در تلاطم طوفانی عشقت گرفتارم و تو آرام مرا می نگری که چگونه با این خشم مقابله می کنم…
نمی دانم تا کجا ادامه دارد سردی نگاه های تو…
مرا به دست تقدیر روزگار سپرده ای و با دلی مملو از قهر به صدای خسته من گوش می دهی…
این غروب بی پایان کی می خواهد به سرانجام برسد ؟
شب ها با چشمانی خیس و درد آلود به امید طلوعی تازه مانند روزهای گذشته از به خواب می روم. اما باز صبحی را می بینم که بی مرهم است.
من رفیق زخم زبان های تو هستم…
من رفیق قهر و خشم تو هستم…
می دانم شاید به گریه هایم می خندی…اما تمام آرزوها و امیال ناتمام من با اندکی نگاه تو تمام می شوند.
پس نگاهت را دریغ نکن که در این سمت کسی است شب ها و روزها را به امید دیدن نگاه تو سپری می کند.

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
  • طنین سکوت
  • pelk
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم ... و آدرس hemetaf.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 
 
 
<-MailForm->