درباره وبلاگ


دیگه خستم خستم از سکوتی که صدای نفس ها آن را می شکند
آرشيو وبلاگ

آمار سایت




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 294
بازدید کل : 105808
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمیگردم
شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : Fatemeh


تنها ماندم…
تنها ماندم…
تنها با دل ،‌بر جا ماندم…
چون آهی بر لب ها ماندم…
راز خود به کس نگفتم … مهرت را به دل نهفتم.
با یادت شبی که خفتم … چون غنچه،سحر شکفتم.
دل من ز غمت فغان بر آرد…
دل تو ز دلم خبر ندارد…
دل تو ز دلم خبر ندارد.
پس از این نخورم فریب چشمت …
شرر نگهت اگر گذارد……
شرر نگهت اگر گذارد.

وصلت را ز خدا خواهم …
از تو لطف و صفا خواهم …
کز مهرت بنوازی جامم …
عمر من به غمت شد طی …
تا بی من ، من و غم تا کی …
دردی هست نبود درمانم .

تنها ماندم…
تنها ماندم…
تنها با دل بر جا ماندم…
چون آهی بر لب ها ماندم…

«شعر از عبدالله الفت»



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 1:12 ::  نويسنده : Fatemeh



می خواهم به سفری بروم....
سفری که از عشق جدایم سازد…
دلم می خواهد دیگر درد عشق را به جان نکشم…
اما عشق در قلبم خانه کرده است … در قلبم آتش عشق با شعله های سوزان هنوز زبانه می کشد.
دلی سوخته تر از همه عالم دارم…حتی سوخته تر از رندان جهان.
در صحنه بازیگری عشق به قمار زندگی من تبدیل شده است.
عمری است که در این بازی می بازم…اما چه کنم که خمار این کهنه قمار شده ام…
بزنید زخم زبانها را به جای نسیم لطیف…بگذارید ببارد سنگ مصیبت روی سرم.
می دانم اگر اظهار ندامت کنم ، مجازاتم مرگ است…
آری باید که این بازی را همانند عمری که باختم، ببازم…با این درد باید بسوزم و بسازم…
من در به در عشق شده ام و حیران به دنبال آن رسوای زندگی شده ام…همیشه در پی آن همچون سایه ای که تشنه سیراب عشق است به سویش شتابانم.



باید ببازم…
باید با این درد بسازم.



شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : Fatemeh



همه ی هستی من آیه تاریکی است که تو را در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد بود.
من در این آیه تو را آه کشیدم…
من در این آیه تو را به آب و آتش پیوند دادم…
زندگی من شاید یک خیابان دراز و ناتمام است که هیچ گاه مقصدی ندارد…
زندگی من شاید ریسمانی است که خودم را از شاخه های یک درخت با آن آویزان کرده ام…
زندگی من شاید آن لحظه مسدودی است که نگاه من در نیمه چشمان تو خود را ویران می سازد.
در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است ، دل من که به اندازه یک عشق است ، به بهانه های کوچک و ساده خوشبختی خود می نگرد…
سهم من این است…سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد…سهم من پایین رفتن از یک پله متروک است…سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست.
نمی دانم چرا باید توقف کنم…
در شب کوچک من دلهره ی ویرانی است…
گوش کن…….. وزش ظلمت را می شنوی ؟
من به ناامیدی خود معتادم.
در شب من هیچ چیز نمی گذرد…
ماه سرخ است و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ،‌ ابرها همچون انبوه عزاداران لحظه باریدن را گویی منتظرند.
پشت این پنجره من شب دارد می لرزد…پشت این پنجره هیچ کس نگران من نیست.
دلم گرفته است…
چراغ های تاریکی ام حلول ماه را از من گرفته اند.
می ترسم…
می ترسم از روزگاری که همچون گرگی پیش رویم کمین انداخته است.
تمام وجود من از بغضی پنهانی سرشارند…
و بازهم نمی دانم کی این بغض قرار است شکسته شود .



جمعه 3 تير 1390برچسب:, :: 23:49 ::  نويسنده : Fatemeh



دلم می خواد به عقب برگردم…
دلم می خواد دوباره لذت عشق را بچشم…
دلم می خواد عقده دل را پیش یار خالی کنم…
دلم می خواد دردمو با او بازگو کنم…
دلم می خواد که تز عشقت جدا نباشم…
دلم می خواد دل دیوونم دیگه بیشتر از این نسوزه…
دلم می خواد مثل پروانه ها دورت بگردم…
دلم می خواد به نهایت رسیدن به تو برسم…
دلم می خواد تو کلام آخر من باشی…
دلم می خواد تمام زندگی من باشی…
دلم می خواد تنها امید و پناه من باشی…
دلم می خواد غم های روزگارم را تو از من بشویی…
دلم می خواد طلوع تازه خورشید زندگی ام باشـــــی…
دلم می خواد برگردم به اون روزهای روشن…
دلم می خواد دوان دوان به سوی آغوش تو بیایم…
دلم می خواد تو رونق بستان من شوی…
دلم می خواد از چشم من بیرون نشوی…
و باز هم دلم می خواد…
دلم خیلی چیزهای دیگه می خواد…



جمعه 3 تير 1390برچسب:, :: 23:35 ::  نويسنده : Fatemeh

به یاد می آورم شب هایی را که بی تو سر به آغوش غربت آسمان می گذاشتم و تا سحرگاه بغض تو را در سینه می نالیدم…
ای کاش شب های بی ستاره تمام می شد…
دلم گرفته است از این هوای پاییزی که در عشق ما نشسته است…
دفتر خاطراتم را با حسرت ورق می زنم و برگ های آن را به اشک های باران وار خویش می شویم تا شاید باز این برگ از تاریخ عشق ورق بخورد.
من در تلاطم طوفانی عشقت گرفتارم و تو آرام مرا می نگری که چگونه با این خشم مقابله می کنم…
نمی دانم تا کجا ادامه دارد سردی نگاه های تو…
مرا به دست تقدیر روزگار سپرده ای و با دلی مملو از قهر به صدای خسته من گوش می دهی…
این غروب بی پایان کی می خواهد به سرانجام برسد ؟
شب ها با چشمانی خیس و درد آلود به امید طلوعی تازه مانند روزهای گذشته از به خواب می روم. اما باز صبحی را می بینم که بی مرهم است.
من رفیق زخم زبان های تو هستم…
من رفیق قهر و خشم تو هستم…
می دانم شاید به گریه هایم می خندی…اما تمام آرزوها و امیال ناتمام من با اندکی نگاه تو تمام می شوند.
پس نگاهت را دریغ نکن که در این سمت کسی است شب ها و روزها را به امید دیدن نگاه تو سپری می کند.

 



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
  • طنین سکوت
  • pelk
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم ... و آدرس hemetaf.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 
 
 
<-MailForm->